محل تبلیغات شما

پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:آقا پسر شما اینجاست.» 
پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد.

شکلک های محدثه

بهترین سخن از نظر بزرگان

اداب سلام و احوالپرسی

داستان کوتاه و زیبای پیرمرد منتظر

کند ,باز ,پیرمرد ,دراز ,چشمانش ,یونیفرم ,را که ,را باز ,کرد و ,چشمانش را ,و دستش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

canadian medical residency guide مهران فولادی کرمانشاه